۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه
گفتگویی تکان دهنده با پناهندهای ایرانی در ترکیه
پارس دیلی نیوز:خودنویس : شاید روزی برای هر فردی اتفاق بیافتد چیزی که برای سپیده رخ داده است. روزی که نه راه بازگشت داشت و نه راه رفتن، روزی که محکوم به ماندن شد در سرزمینی که آن را کشور دوم خواندند. سپیده از ۸ ماه زندهگی در این زندان سخن میگوید، زندانی در کشوری غریب، با زندانبانانی که هر روز به بهانهیی پول میگرفتند تا اجازهی زندهگی به آنها دهند. او میگوید: میترسم بگویم، میترسم از تمام آن چیزهایی که در ۸ ماه زندهگی در آن زندان دیدم حرف بزنم، شاید ما را پیدا کنند و به آنجا بفرستند.
فرزندش را از درس خواندن محروم کردند به دلیل اینکه توان پرداخت هزینهی مدرسه را نداشت. روزی که او را با دختر ۹ ساله و همسرش به زندانی در استانبول منتقل کردند؛ در سالنی که ۱۵۰ زن، از کشورهای مختلف و با مشکلات و سوابق مختلف در میانشان بودند، در ساختمانی که سالن طبقهی پاییناش مخصوص مردانی بود که به صورت قاچاق وارد خاک ترکیه شده بودند و در حال خروج از آن بودندو توسط پلیس ترکیه بازداشت شدند. سپیده و همسرش و دختر ۹ سالهشان محلی به نام «یابانجی شعبسی» وارد شدند تا یا به کشورهایشان بازگردانده شوند و یا به سازمان ملل معرفی شوند.
سه سال زندگی در سختترین شرایط در ترکیه، پناهجو بودن و به عنوان پناهنده شناخته نشدن، استیناف خوردن به پرونده در سازمان ملل، تحمل شرایط سخت و دیدن مردی که به عنوان همسر در گوشهی خانه در حال کور شدن است از آنجهت که ۸ ماه گریه کرده و توان پرداخت هزینهی عمل جراحی را ندارد را هر طور که شده تحمل کرده است، اما این روزها غم بزرگتری گلویاش را میفشارد و آن هم فرزندی است که در راه دارد و تا یک ماه دیگر به دنیا میآید و مادر و پدرش هیچ پولی برای به دنیا آوردناش ندارند.
با سپیده در مورد تمام آنچه که در این سالها در کشور ترکیه بر او گذشته صحبت میکنم. اولین در خواستام از او بازگو کردن آن ۸ ماهی است که پلیس ترکیه او را بدون هیچ مدرکی در زندان نگه داشته و او میگوید: میترسم بگویم، میترسم از تمام آن چیزهایی که در ۸ ماه زندهگی در آن زندان دیدم حرف بزنم، شاید ما را پیدا کنند و به آنجا بفرستند.
برایاش میگویم: چنین نیست سپیده، تو دارای حق و حقوقی هستی به عنوان پناهنده، تو خودت را به سازمان ملل معرفی کردی و آنها موظفاند که از تو حمایت کنند.
میگوید: دختر ۹ سالهام در آن ۸ ماه صحنههایی را به چشم دید که هر شب اشک میشد به چشم من و پدرش. غصه میشد در دل من که مادرش بودم، شبهایی که زنان مست روس را از دیسکوهای استانبول به داخل سالن میآورند، روزهایی که وارد توالتهای زندان میشد و آن صحنهها را میدید و چشمان کوچکاش گشاد میشد و زل میزد و زباناش بند میآمد.
میپرسم به چه جرمی شما را به آن زندان منتقل کردند؟
میگوید: ما به دلیل مشکلاتی که در ایران داشتیم مجبور به ترک ایران، آن هم به صورت غیرقانونی، در شهر استانبول و در حالیکه قرار بر این بود که به یکی از کشورهای اروپایی منتقل شویم به دست پلیس ترکیه افتادیم و ما را به زندان منتقل کردند، در این زندان اگر یک ایرانی وارد میشد، تنها چند روز میماند اما ما را به دلیل اینکه مقداری پول به همراه داشتیم و هیچ یک از قوانین را نمیدانستیم به مدت ۸ ماه نگه داشتند و هر روز به بهانهیی از ما پول میگرفتند.
میپرسم: اجازهی ملاقات با همسرت را داشتی؟
میگوید: شبها به مدت ۱ ساعت میتوانستم ببینماش اما از آنجایی که میدانستند ما تحمل دوری از هم را نداریم و حاضر هستیم برای ملاقات با هم حتا پول هم بپردازیم، برخی شبها اجازهی ملاقات نمیدادند تا بیشتر از ما پول بگیرند. یکبار هم که قرار بود از سازمان ملل به آن ساختمان بیایند و از آنجا بازدید کنند، همهی ما را از آنجا به زندانهای دیگر و بدتر از آنجا منتقل کردند و وانمود کردند که در آن ساختمان مشغول بازسازی هستند تا سازمان ملل، آنها را محکوم نکند.
چه شد که از آنجا بیرون آمدید؟
میگوید: ما پروندهی خودمان را به سازمان ملل فرستادیم و آنها کارهایمان را پیگیری کردند و حکم آزادی ما را صادر کردند و ما را به یکی از شهرهای کوچک ترکیه منتقل کردند.
میگویم: وضعیت پروندهی شما در سازمان ملل الان در چه مرحلهیی است؟
میگوید: پروندهی ما در سازمان ملل استیناف خورده و از آنجایی که همسرم بسیار سرخورده و افسرده شده است، با وجود تلاشهای مکرر، پروندهی ما در سازمان ملل بسته شده است، همین فشارها باعث شده تا همسرم بینایی صد در صد چشماناش را از دست دهد، پزشکان گفتهاند اگر تا چند ماه آینده جراحی نشود، کاملا نابینا خواهد شد.
میگویم: چرا به سراغ جراحی نمیروی؟
با پوزخندی میگوید: چند سال به دلیل اینکه پول کافی نداشتیم، دخترم را نتوانستیم به مدرسه بفرستیم، دخترکام که الان باید در کلاس سوم راهنمایی درس بخواند، کلاس پنجم ابتدایی است. آموزش فرزندم را نتوانستیم به درستی تامین کنیم، حالا چهطور میتوانیم هزینهی جراحی را بپردازیم؟ آنهم در شرایطی که هیچ نهادی در این کشور کمترین کمکی به ما نمیکند.
از فرزندی میپرسم که در راه دارد...
اینبار چشماناش پر از اشک میشود و میگوید: نمیدانم، هر بار که به روز زایمان فکر میکنم گیج میشوم، با خودم میگویم حالا که حاضر نشدم با وجود شرایط سخت زندهگی، زندهگی را از او دریغ کنم، شاید به طریقی کمکی شود تا بتوانم او را به دنیا بیاورم.
میگوید: همسرم بیکار است، یا اگر شاغل شود به کارهای فصلی مشغول است، در خرج روزانهیمان ماندهایم و تنها یک ماه به زایمانام باقی مانده. نمیدانم پسرم چهگونه به دنیا خواهد آمد. برایاش دعا کن.
میگویم: در این ۳ سال سختترینها را تجربه کردهای، اما سالم زندهگیات را ادامه دادهیی، صبوری کن.
بغض گلویام را فشار میدهد. بعد از انتخابات خیلیها از ایران خارج شدند، به ترکیه پناه بردند و از آنجا به کشورهای دیگر منتقل شدند، کمکهای زیادی به آنها شد، چه از نظر مالی و چه از نظر حمایت در جهت تسریع در پرونده، اما حتا آنهایی که کمک میکردند، کمتر به یاد آنهایی بودند که از پیش از انتخابات در ترکیه بودند و بررسی پروندههایشان در سازمان ملل به دلیل خروج حدود 5 هزار نفر از ایران پس از انتخابات به تعویق افتاده است.
حالا من و شما میمانیم با وجدانی که باید در مورد این پناهجویان به قضاوت بنشیند. من و شما میمانیم و بار سنگینی که پس از آگاهی از وضعیت سپیده و سپیدهها بر دوشمان مانده است.
پینوشت:
به علت ترس این پناهنده از بازگشت به زندان در ترکیه و تکرار خاطرات هولناکی که پلیس ترکیه برای آنان رقم زده است. برخی از اطلاعات همچون نام و مدت زمان حضور وی در ترکیه حذف شده است. همچنین برخی از وقایع بسیار تلخی که در این زندان بر وی گذشته است به خاطر همین مساله بازگو نشده است.
مشخصات این پناهنده نزد نویسنده و سایت خودنویس محفوظ است. کسانی که مایل به یاری رسانی هستند میتوانند با ما تماس بگیرند تا نحوه کمکرسانی را از طرق قانونی پیگیری کنیم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر