آدرس جدید وبلاگ خبری ایران آزاد:

www.iranazadkhabar4.net.tf

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

نوروزی که بوی نوروز نمی دهد


پارس دیلی نیوز

هزاران سال است که اسفند که می آید مژده بهار و بوی تازگی و عید و سال نو می دهد. پنجره‌هایی که باز می شود و سینی دانه های جوانه زده روی هره و ایوان هایی که پر شده از ملحفه و قالی های خیس که در آفتاب نیمه جان پهن شده تا خیابان‌های شلوغ و مغازه‌هایی که تا پاسی از شب باز است و بساط ماهی قرمز فروش ها و سبزه و سمنوی و سبزی های همه و همه می گویند که سال دارد نو می شود و زمان جشن و شادی رسیده‌است. اما اسفند ۸۸ با این که همراه همه این تصاویر آشنا است اما تفاوت اساسی با سال‌های دیگر دارد. سیاسی ترین سال سی سال اخیر ایران در حالی به روزهای پایانی خود می رسد که مشکلات ناشی از بحران اقتصادی که در چند ماهه اخیر در ایران حاکم بوده نفس جمعیت بزرگی از جامعه ایرانی به ویژه قشر متوسط را گرفته است. کمبود نقدینگی، رکود اقتصادی، عدم پرداخت دستمزدهای کارگران کارخانه ها و برخی از ادارات دولتی و بالا رفتن قیمت ها و رشد تورم باعث شده تا مردم به جای فکر تهیه و تدارک عید و سنت نیاکان دغدغه نان شب و گذران روزمره باشند.


حامد در یک اداره دولتی کار می کند. با سابقه هشت ساله دستمزدش حدود ماهی ۵۰۰ هزار تومانی است که اگر بخشی از آن بابت بیمه و مالیات و کسر کار کم نشود کفاف اجاره یک خانه ۴۰ متری در جنوبی ترین بخش تهران و خرج خورد و خوراک یک خانواده سه نفره را نمی دهد. تا چند ماه پیش او بعد از ظهرها به عنوان منشی در مطب یک پزشک متخصص کار می کرد. اما دکتر چند ماهی هست که به بهانه گذراندن طرح تخصصی به اروپا رفته و ظاهرا قصد بازگشت ندارد. حالا او همان کمک خرج اندک را هم از دست داده است. می گوید: «زندگی با صرفه جویی و مشکلات مالی یک جورهایی می گذرد. اما عید خرج و هزینه های خودش را دارد. » حالا حامد به قول خودش برای چند تومانی بیشتر ، لباس سرخ چین دار می پوشد و کلاه بوقی به سر می گذارد و صورتش را سیاه می‌کند و در خیابان های بالای شهر حاجی فیروز می شود. از درآمدش می پرسم. می گوید:« این وضع کمر همه را خم کرده است .اما همین قدر که پول یک دست لباس برای بچه و چند کیلو میوه و شیرینی در آید شکر می کنیم.»


بعد از ظهر نیمه های اسفند است. هوای تهران یک دفعه ده درجه گرمتر شده و تهرانی ها که غافلگیر شدند. خیابان و مغازه های مرکز شهر پر از خانواده هایی است که برای خرید به این بخش شهر آمدند. مردان و زنان داخل مغازه ها می روند و جنس ها را زیر و رو می کنند تا چیزی که باب میلشان باشد را پیدا کنند. اما مهدی صاحب یکی از مانتو فروشی های خیابان جمهوری معتقد است فقط نگاه می کنند؛ اما از هر ده نفری که می آیند یکی خرید می کند. با این همه مهدی می گوید: همین هم غنیمت است. امسال که تقریبا نصف سال بیکار بودیم و رکود کامل بود. بعضی روزها صبح تا شب یک هزاری هم دشت نمی کردیم. کامران در فروشگاه کناریش فروشندگی می کند، می گوید:«تازه قیمت ها هم خیلی زیاد نیست همه جنس ها را زیر قیمت می فروشیم که فقط چیزی فروخته باشیم» نگاه می کنم قیمت مانتوها از ۱۲ هزار تومان(۱۲ دلار) تا ۵۰ هزار تومان(۵۰ دلار) است. مدل های خاصی ندارند. اکثرا ساده و چین دار با پارچه های با کیفیت متوسط که به قول سروناز با یک بار شست و شو از قیافه می‌افتد و نخ نخ می شوند. اما چه باید کرد برای خرید همین ها هم باید کلی صرفه جویی کرد. سروناز ۲۴ ساله و منشی یک شرکت خصوصی است. پدرش بازنشسته ارتش است که با احتساب پولی که از مسافر کشی در میاورد خانواده پنج نفره‌شان زندگی متوسطی دارند. البته سروناز و برادر هر دو کار می کنند و بجز خورد و خوراک باری بر دوش خانواده ندارند. اما او می گوید: امسال سال سختی داشتیم. همه قیمت ها به طور سرسام آوری بالا رفته و خانواده‌های متوسطی مانند ما برای گذران زندگی با سختی های زیادی رو به هستیم. » در سالی که گذشت علی رغم تاکید دولت بر حفظ نرخ تورم روی ۱۴درصد، ارزش ریال به طور سرسام آوری پایین آمد و در مقابل آن قیمت کالاها به ویژه کالاهای اساسی بالا رفت. خیلی از خانواده ها ماه هاست وعده غذایی گوشتی را از سبد خانواده خود حذف کرده اند. قیمت گوشت قرمز به طور متوسط بین کیلویی ۱۵ هزار تومان(۱۵ دلار) است. قیمت گوشت مرغ نیز در چند ماه اخیر با افت و خیزهای زیادی رو به رو شده است. در مورد برنج هم که حرف و حدیث های زیادی مطرح شده است. میوه هم که به لطف میوه های وارداتی بیشتر جنبه یک کالای لوکس را به خود گرفته است.


در ورودی بسیاری از مرکز فروش های غرب و شرق تهران پلاکاردهای نصب شده که نشان می دهد اجناسشان را حراج کرده اند. قیمت ها خیلی پایین تر از قیمت های قبلی است اما این جا هم خیلی تفاوتی با مرکز شهر ندارد. مردم تنها لباس ها را زیر و رو می کنند. سیما که در یک لباس فروشی کار می کند می گوید هر سال این موقع چند تا نمایش‌گاه عرضه مستقیم کالا برگزار می شود. امسال تصمیم گرفتیم که همزمان با برگزاری این نمایشگاه قیمت ها را کمی پایین ببریم که بتوانیم جبران خسارتی که در ماههای قبل داشتیم را بکنیم. هرچند که حسین که هم فروشگاه و هم تولیدی دارد و در نمایشگاه هم غرفه ای گرفته است می گوید:« نمایشگاه امسال مثل هر سال نبود. او می گوید روز تعطیل در شلوغترین ساعت نمایشگاه فروش ما به یک میلیون تومان نمی رسید. در صورتی که همین پارسال در نمایشگاه روزی کمتر از ۳ میلیون فروش نداشتیم.» سهیلا کارگری می کند. هر روز یک جای شهر. امروز هم از صبح خانه یکی از مشتری هایش بوده. شوهرش کارگر یک کارخانه بسیار معروف است. کارخانه ای که سه ماهی هست حقوق کارگران را نداده است. می گوید اگر کار من نبود حتما از گرسنگی می مردیم. می گوید: «پارسال کلی وعده وعید بالا رفتن حقوق رو دادند و یک ماهی هم حقوق ها را بالا بردند. اما بعد از این که انتخابات تمام شد نه تنها آن حقوق ها بالا نرفت و پایین تر آمد حالا یک خط در میان پول می گیریم.» به یاد یکی از دوستانم می افتم که مهندس است و در یک شرکت خصوصی معماری داخلی کار می کند. در چند ماه اخیر خیلی سرش شلوغ سفارش مشتری ها بود. سفارش هایی که هنوز نتوانسته تسویه کند و بدتر از آن این که برای آماده سازی سفارش ها کلی چک داده و حالا که موعد چک هاست با مشکل جدی رو به رو شده است. او می‌گفت :« اکثر چک هایم برگشت خورده و برای گرفتن پول خودمان مجبوریم دست به هر کاری بزنیم.»


همانطور که با سهیلا صحبت می کنم به طرف میدان ونک می روم. صدای گیتار فلامنگو به گوشم می رسد. روی پله های یکی از مراکز خرید دو پسر جوان با گیتارهایشان نشسته اند و آهنگی اسپانیولی را می زنند. امید و اشکان ۲۲ساله و دانشجوی سال سوم موسیقی هستند. اشکان می گوید: مدت هاست که برای خرج دانشگاه دنبال یک شغل نیمه وقت بودند. اما حالا حتی پیدا کردن شاگرد برای آموزش هم سخت شده. امید می گوید: حتی دو تا شاگرد هم پیدا نکردیم. » برای همین آن دو تصمیم گرفتند مثل خیلی از همسن و سالهایشان که موسیقی بلد هستند در خیابان نوازندگی کنند. اشکان می گوید:« مثل من و امید در تهران کم نیستند دانشجوهایی که نوازندگی دوره گردی می کنند. » می گویم: حالا چرا این قدر غمگین می زنید؟ چرا دم عیدی یک آهنگ شاد نمی زنید؟» اشکان خنده ای تلخ می کند و می گوید:« شاد زدن دل خوش می خواد خانم. این روزها دل کی شاده؟ برای آدم های افسرده که نمی شه دلی دلی زد. تازه مگه امسال عید داریم؟» پاسخ این سئوال را اما دیروزش ویدا مدیر آرایشگاهی که مشتریش هستم داده بود:« با این همه اتفاق بدی که در سال ۸۸ افتاد که امسال عید نداریم. من که صورت ندا (آقا سلطان) یک لحظه از جلوی چشمم دور نمی شه چطور می تونم عید شاد باشم؟» مانند ویدا و اشکان این روزها در سراسر ایران کم نیستند. دوستانی در اینترنت و محل کار از سال غم و اندوه و سیاسی ترین سال سه دهه اخیر می گویند و از این که امسال خیلی ها هفت سینشان را کنار سنگ آرامگاه شکسته ندا آقا سلطان عزیز و سهراب اعرابی و سایر شهدای جنبش سبز پهن خواهند کرد.


سپنتا پرهام

۳ فروردین ۱۳۸۹

هیچ نظری موجود نیست: