آدرس جدید وبلاگ خبری ایران آزاد:

www.iranazadkhabar4.net.tf

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

محمد پسرك فال فروش خيابان هاي شهرم


گفتگوي خبرنگار وبسایت "آژانس ايران خبر" با پسركي فال فروش در خيابان...

گفتگوي زير زير يك نمونه كوچك از كودكان فقر در ميهنمان , ايران زمين است كه عليرغم ثروت بيكرانش , فرزندانش بايد از كوچكي فقر را بچشند و براي لقمه ناني , در خيابانها تلاش كنند. كودكي كه جايش بي ترديد در دبستان است , كودكي كه بي شك جايش در پاركهاي سر سبز و بازي كودكانه است , كودكي كه هوش و انرژي اش بايد صرف آموزش و يادگيري و علم و تكنيك بشود , كودكي كه استعدادش براي آينده ايران , بايد مثمر ثمر باشد ... كودكي كه بايد مايه سرفرازي و مباهات ايراني باشد ولي ....
افسوس كه الان به دليل ظلم و ستم حكام حاكم بر ايران كه ثروتهاي اين سر زمين را به غزه و لبنان جاري ميكنند , ثروتهاي اين سرزمين را به تباهي ميكشانند , ثروتها را براي بگير و ببند و سركوب و سلاح و ... هسته اي بكار ميگيرند, اين كودك بايد كه از سنين پائين تحقير را قبول كند و در كودكي خود , بزرگي را تجربه كند.
اين معضل چگونه حل خواهش شد؟

متن مصاحبه با محمد پسرک فال فروش
س:اسمت چیه؟
ج:محمد
س:چند سالته؟
ج11
س:چند وقته کار میکنی؟
ج:خیلی...
س:خیلی یعنی چه قد؟اصلا چرا کار میکنی؟
ج:نمیدونم خیلی وقته.چون می خوام برم مدرسه
س:مگه پدر مادرت اسمتو مدرسه ننوشتن؟
ج:نه.وقتی خیلی بچه بودم بابام گذاشت رفت
س:با کیا زندگی میکنی؟
ج:با مادرم.خواهر بزرکمم ماهی یکی دوبار میاد پیشمون
.
س:مادرت شاغله؟یعنی سر کار میره؟
ج:اره.
س:کارش چیه ؟
ج:نمیدونم
س:با دوستات کار میکنی یا تنها؟
ج:با دوستام.یه نفر میاد صبح دنبالمون بهم فال میده.میزاره تو خیابون
میگه برید تو اتوبوسا و جا های دیگه كار كنيد و شب بيائيد اينجا .
س:تا ساعت جند کار میکنی؟روزی چقدر در میاری؟
ج:صبح ساعت 9 یا 10 میایم تا ساعت 8 یا 9شب كار ميكنم.هر چی بیشتر فال بفروشم بیشتر پول میگیرم.
س:با پولات چیکار میکنی؟
ج:یه ذرشو میدم به مامانم باقي را جمع میکنم كه يه روزي بتونم برم مدرسه و درس بخونم و باسواد بشم. اگه با سواد بشم كمك مامانم هم ميكنم.
با خودم فكرميكنم اگر باسواد بشوي و آگاه بشوي و بعد اين سوالات را از خودت بكني كه بايد از كوچكي خودت بايد پول جمع ميكردي كه بري مدرسه و آن وقت به مسبب اصلي برسي , حتما همين حاكمان مستبد ترو هم مثل بقيه جوانان آگاه ميهنم كه به همين جا ميرسند , بايد تو زندان ديگه اي پيدات كنم و مادر پيرت آن وقت بايد دم درب زندان در انتظارت چشم به راه بنشيند ... به خودم ميگويم ظلم تا ابد نمي ماند بايد كه اين وضعيت روزي پايان يابد.

هیچ نظری موجود نیست: