آدرس جدید وبلاگ خبری ایران آزاد:

www.iranazadkhabar4.net.tf

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

به كدامين گناه ؟او تنها 17 سال داشت و دلي پر آرزو ...



نگاهي كوتاه بر زندگي جانباخته راه آزادي فرزاد جشني :

آژانس ایران خبر:در سالهاي دور يعني 17سال پيش دريك روستاي محروم كه حتي آب و برق نداشت و مردم آن در سختي زندگي رامي گذراندند كودكي به دنيا آمد كه نام او را فرزاد ناميدند ,كودكي زيبا و دوست داشتني كه بچه آخرخانواده و عزيز دوردانه بود , روز به روز بزرگ ميشد و در روستا كنار خانواده رشد كرد تا به سني رسيد كه بايد به مدرسه ميرفت , مدرسه اي كوچك در همان روستا كه چند دانش آموز بيشتر نداشت , بين بچه ها او به خوشرويي و شادابي معروف بود , آنقدر مهربان و دوست داشتني كه اگر يك روز به مدرسه نمي رفت دوستانش به سراغ او آمده و او را با خود ميبردند تا جاي او خالي نباشد,كم كم بزرگ شد و به سن 16 سالگي رسيد , دلش ميخواست كه در كنكور شركت كند و به دانشگاه برود اما اوضاع مالي خانواده اش بسيار بدبود , پدر مريضي داشت و آخرين و تنها فرزند باقي مانده خانواده بود. بقيه بزرگ شده و به دنبال زندگي خود رفته بودند, او هم تصميم داشت هم درس بخواند و هم بتواند كار كند تا هرآنچه كه مادر و خواهرش آرزوي آن را داشتند را براي آنها بخرد ,تصميم گرفت براي كار به تهران برود اما با مخالفت خانواده مواجه شد , اما قانع نشد و تلاش كرد آنها را راضي كند تا اينكه بالاخره خانواده را راضي كرد كه به تهران برود و هم درسش را شبانه بخواند هم كاركند و براي خانواده پول بفرستد, با خوشحالي و دلي پراميد روانه تهران شد ,30 روز بود كه از خانواده دور بود و كاركرده بود ,تلاش كرده بود و حالا حقوق خود را گرفته بود , از خوشحالي فورا به خانواده اش زنگ زد وگفت كه ميخواهد راهي شهرستان بشود,خانواده اش از خوشحالي گريه ميكرد ,خود او هم از شوق رسيدن به خانه قلبش ميتپيد , براي مادر و خواهرش سوغاتي خريده بود ودوست داشت لحظه خوشحالي خانواده را ببيند , ولي ....
وقتي كه براي گرفتن بليط اتوبوس به بيرون از محل كارش رفت با ازدحام جمعيت روبرو شد , ماموران وحشي آنها را ميزدند و به كسي رحم نمكردند, لباسش سبز بود و نظر مزدوران و ماموران وحشي را جلب كرد , به او حمله ور شدند و با چندين ضربه او را به سختي مجروح كردند , با 115 او را به بيمارستان منتقل كردند اما او در بيمارستان به دليل شدت جراحت جان خود را از دست داد و شهيد شد .
هيچكس از اين موضوع اطلاعي نداشت ,حتي خانواده او هم نفهميده بودند تا اينكه راننده آمبولانسي كه او را رسانده بود بعد از فهميدن فوت اين جوان , سيم كارت را از گوشي او به صورت پنهاني در آورده و شماره خانواده او را گرفته و اين موضوع را براي آنها شرح داد , بعد از مراجعه خانواده داغدارفرزاد , بعد از4 روز جسد اين جوان بيگناه را تحويل خانواده اش دادند, پدر پير و رنجور , فرزندش را به شهرستان آورده واو را دفن كردند , ماموران وحشي به خانواده او گفته بودند كه جسد او در خيابان افتاده بوده و آنها را تهديد كرده بودند كه حق ندارند دراين رابطه با كسي حرفي بزنند , اين پدر و مادر داغدار نيز در تنهايي و درد بسيار غم فراغ فرزند و جوان 17 ساله شان را تنها باخود قسمت كردند.
اما به كدامين گناه ؟ او تنها 17 سال داشت و دلي پر آرزو ... راستي به كدامين گناه ؟؟

هیچ نظری موجود نیست: